خروشید و جوشید و بَرکَند خاک -- زسُمّش زمین شد ,همه چاک چاک
رخش می خروشد و سُم بر زمین می کوبد تا خاک را زیر و رو کند
بزد تیغ و بنداخت از بَر,سرش -- فرو ریخت چون رود,خون از بَرَش
رستم با شمشیرش سر ازدها را از تنش جدا کرد و از سر بریده شده اش رودی از خون به را می افتد
بینداخت چون باد,خَمِّ کمند -- سر ِ جادو آورد ناگه به بند
رستم طنابش را طوری پرتاب میکند که سر جادوگر را به بند می کشد
میانش به خنجر به دو نیم کرد -- دل جاودان زو پُر از بیم کرد
رستم با خنجر خود اورا به دو نیم کرد و با این کار ترس و وحشتی در دل ستمگران انداخت
چو رستم بدیدش ,برانگیخت اسب -- بدو تاخت مانند ِ آذرگشسب
وقتی رستم ارژنگ دیو رامی بیند,مانند آتشی پر قدرت به سوی او می تازد
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر -- سر از تن, بِکندش به کردار ِ شیر
رستم سر و گوش و موهای دیو را دلیرانه (شجاعانه) گرفت و سرش را مانند یک شیر پر قدرت از تن جدا کرد
زبهر ِ نیایش, سر و تن بشُست -- یکی پاک جای ِ پرستش بجُست
رستم بعد از پیروزی برای نیایش و راز و نیاز خودش را می شوید و مکانی تمیز برای عبادت پیدا می کند.
از آن پس نهاد از بر ِ خاک,سر -- چنین گفت کای داور ِ دادگر!
سرش را برای سجده بر زمین می گذارد و به خداوند چنین می گوید : که ای داور عادل ...
زِ هر بد,تویی بندگان را پناه -- تو دادی مرا,گُردی و دستگاه
تو پناه بندگانت در مقابل بدی ها و زشتی ها هستی و من هرچه قدرت و مقام دارم از لطف توست
لطفا ایده ها و پیشنهادات خودرا در قسمت نظرات اريۀ دهید